Saturday, March 17, 2007

نفهمیدم این نیم ساعت چه گونه گذشت.

آیا ما زندگی می کنیم تا با دو مفهوم سردگمی و حالت تهوع آشنا بشویم.

نمی دانم چه کسی هر شب من خیانت می کند، اما من با ترزا* همزاد پنداری می کنم، هرچند که ژولیت بینوش از من خیلی خوشگل تر است.

و من از جنازه مردگان عکس برداری می کنم پس از آن که آنها با تانک ها و تفنگ های خود همه چیز را از بین بردند.

و زیبایی را در شلوغی مغازه ها جست و جو می کنم، وقتی زیبایی فرخته می شود، وقتی تو اصلا زیبا نیستی.

و زیبایی را در لابه لای هر چیز جست و جو می کنم، وقتی هیچ چیز زیبا نباشد.

* unbearable light of being

من هنوز متولد نشده ام ولی دکتر صادقیان تا کنون هزار بار تولد من را پیش آ پیش تبریک گفته است. در حالی که تولد من اصلا مساله مهمی نیست آن هم در " در سرزمینی بی پرنده و بی بهار" .