نفهمیدم این نیم ساعت چه گونه گذشت.
آیا ما زندگی می کنیم تا با دو مفهوم سردگمی و حالت تهوع آشنا بشویم.
نمی دانم چه کسی هر شب من خیانت می کند، اما من با ترزا* همزاد پنداری می کنم، هرچند که ژولیت بینوش از من خیلی خوشگل تر است.
و من از جنازه مردگان عکس برداری می کنم پس از آن که آنها با تانک ها و تفنگ های خود همه چیز را از بین بردند.
و زیبایی را در شلوغی مغازه ها جست و جو می کنم، وقتی زیبایی فرخته می شود، وقتی تو اصلا زیبا نیستی.
و زیبایی را در لابه لای هر چیز جست و جو می کنم، وقتی هیچ چیز زیبا نباشد.
* unbearable light of being
من هنوز متولد نشده ام ولی دکتر صادقیان تا کنون هزار بار تولد من را پیش آ پیش تبریک گفته است. در حالی که تولد من اصلا مساله مهمی نیست آن هم در " در سرزمینی بی پرنده و بی بهار" .
<< Home