Heterotopia

Thursday, November 15, 2007

ترافیک را قدم می زنم،

کوله بارم را خمیازه می کشم،

جوانی بلند آواز می خواند،

و با چشمانی که کم کم تاریک می شود،

خلوت دو نفر در صندلی پشتی را بر هم می زنم،

و آنها بهانه ای برای نزدیک تر شدن پیدا می کنند.

posted by Azadeh at 9:13 AM

<< Home

Previous Posts

  • just a mixture of some linesIf I could escapeAnd r...
  • We are all under the rain but I miss autumn rain. ...
  • No time left to waste and No thing worth spending ...
  • این برای لی لا ی عزیز، یک کلمه را دفعه قبل براش ...
  • بهتر جدیش نکنیم ، آخه من خیلی غیرتیم، می فهمی که، ...
  • ما امروز با کفش های فضایی مان به سرزمین بادهای هوا...
  • "هرمس از نظر یونانیان باستان خدایی بود که نقش رسان...
  • I am just following up, My life is full of headac...
  • دست خط تند شما پشت چارقد این خانم نقاشی شده، آخرش...
  • You see things and say "Why?".But I dream things t...

About Me

Name: Azadeh

View my complete profile

Powered by Blogger

Subscribe to
Posts [Atom]