Monday, May 02, 2005

شنبه شبه و این اولین باریه که عکس یه هنرمند شناخته شده ایرانی رو دیسکتاپم گذاشتم.

چقدر همه چیز به هم پیش می آید، به آیدا تلفن می کنی و می گه می خوان فیلم 10 عباس کیارستمی رو ببینن، بعد آن لاین می شی و تصادفا از روی آفی که برات اومده می ری سایت بی بی سی و لینک های کنار صفحه توجهت رو جلب می کنن، یه مصاحبه از عباس کیارستمی، یاد طعم گیلاس می افتی، چقدر اون فیلم برات بزرگ بود و چقدر در اون فیلم غرق شدی، مصاحبه رو می خوانی.


"
برای من تعريف سينما محدود می شود به فيلم خوب و فيلم بد. فيلم بد، فيلمی است که باور پذير نيست. و فيلم خوب فيلمی است که باور پذير باشد. باور پذير نه به اين معنی که حتما بايد سبک و سياق رئال را در نظر بگيريم. در سينما فلينی را باور می کرديم با اينکه در سبک رئال کار نمی کرد و در ادبيات آثار مارکز باور پذيرند با اينکه بسياری از آنها کاملا سوررئال اند. شرط اول اين است که تماشاگر بايد آن چيزی که ما به او ارائه می دهيم را باور کند. "

دیشب با این جملات موافق بودم ولی به نظرم باور پذیری خیلی لغت کلی ای بود و نتیجه خیلی ویژگی های دیگه. چه چیزهایی فیلم رو باور پذیر می کنه؟ امشب فیلم 10 رو دیدم، معنای باور پذیری رو فهمیدم، شاید تا به حال با این همه واقعیت یکجا روبرو نشده بودم. تا به حال زن ایرانی ای رو ندیده بودم که به خاطر استفاده از حقی که هست بودن (جزئی از هستی بودن)به او داده اینقدر مبارزه کند و در مقابل مردی که خود را مالک اومی داند، کوتاه نیاد، حتی بی مهری پسرش رو که خیلی چیزها رو درک نمی کند، بپذیرد. تا به حال یه روسپی فیلسوف ندیده بودم که با دلیل شغلش رو انتخاب کرده باشد و وضع فعلی خودش رو به خاطر عدم وابستگی به هر چیزی بهتر از خیلی های دیگر می داند، روسپی که معامله می کند و می گه همه زن و شوهرها تو زندگیشون مشغول داد وستدند.


"
من هيچ گاه با سانسور کنار نيامده ام بلکه هميشه از روی آن پريده ام. من هيچ کاری را که برخلاف ميل و باورم باشد انجام ندادم و نخواهم داد. "

با اینکه برای میل به رفتنم می توانم کلی دلیل ارائه بدهم، احساس تهی بودن می کنم احساس کوچک بودن می کنم، وقتی افرادی مثل کیارستمی یا شاملو رو می بینم که ترجیح می دهند در کشورشون باشن، در کشورشون زنگی و کار کنند. شاید دلیل اصلیش میل به فرار باشه یا ترس از مقاومت و یا ترس از شکست. همیشه بهانه تراشی می کنیم. شاید اگر من هم کاری برای انجام دادن داشتم یا مشغول انجام کاری برای کشورم بودم، شاید اگر من انسان هدفمندی بودم، ترجیح می دادم که بمانم.