Thursday, October 12, 2006

مقاله می نویسیم و مهلت ارسال تا 30ام تمدید می شود. فکر می کنیم 30 ام شنبه است و باز مقاله می نویسیم. متوجه می شویم که 30 ام ده روز دیگر است، به خانه می رویم. باد و خاک و باران. طبق معمول تمام خطی های بلوار فردوس دربستی می شوند و مردم به صف می ایستند.

مقاله می نویسیم و به دنیا بی توجهی ایم. آزاده و وحید و من تو آزمایشگاه هستیم. هرچه فکر می کنم یادم نمی آید این بحث فمینیسم از کجا شروع شد. ولی ما از او خواستیم نظرش را بگوید و او گفت که آنتی فمینیسیم است و به نظرش در تصمیم گیری و منطق مردها خیلی بهتر از زنها هستند و باید جایگاه زن ومرد مشخص باشد. آزاده گفت ژن ایگرگ ناقص است، چون یک پایه از ایکس کمتر دارد. من کلا علاقه ای به تفکیک های جنسی ندارم، و فقط به او گفتم که اگر مردها را از نظر احساس پایین ترند پس چرا تمام موسیقی دان های بزرگ مرد بوده اند، و موسیقی اوج احساس است. او گفت آیا هنر احساس را به وجود می آورد یا احساس هنر را. بعد در مورد ساختار فکر، تعداد سلول های مغز و مسائلی مشابه جمله هایی رد وبدل شد. در نهایت به خاطر کمبود دانش و اینکه هنوز مهلت ارسال تمدید نشده بود، بحث به بعد موکول شد. اما از نحوه بحث کردن آزاده خوشم آمد. در حرف زدن آرامش و پیوستگی خاصی وجود دارد. اما من که فکر نمی کنم در بحث بعد شرکت کنم. این طور بحث ها من مربوط به دهه 70 است و الان 40، 50 سال از آن موقع گذشته است.

در هر حال برایم جالب بود که جلوی ما اینقدر صریح نظرش را گفت.