و من می گویم قدر موقعیت را بدان، قدر موقعیتت را بدان.
همواره افراد با شرایط بدتری وجود دارند، هموراه افراد بدبخت تری وجود دارند، چه طور می توانم به خاطر موضوعات کوچک بزرگی که برای خود خلق کرده ام و وجود دارند و اصولی که شاید به غلط برای خود تعریف کرده ام، اینقدر خود را آزار دهم، اینقدر ناراضی باشم. شاید سر نخ ناراحتی اصلی را گم کرده ام. اگر مشکلات افرادی را داشتم که از ساده ترین و دسترس پذیر ترین امکانات زندگی که من به سادگی آنها را در اختیار دارم و حتی فکر نبود آن را نیز نمی کنم، برخوردار بودم، باز هم با این مشکلات کنونیم خود را عذاب می دادم. ویا برایم ایجاد می شد.
زندگی انسان های زیادی را دیده ام، در کتاب، در فیلم، در برنامه های مستند، در مدرسه، در اجتماع، خوشبختانه زندگی برخی از آنها را فراتراز کتاب و تصویر در واقعیت دیده ام، از نزدیک دیده ام، انسانهایی که کودک خردسال خود را گرسنه می خوابانند، انسان هایی که در بند اقتدار پدر از کوچک ترین اختیارات و آزادی ها خود محرومند، دخترانی که مردانگی پدر آنها را ایجاد کرده، فرمان می برند وبزرگ می شوند تا ازدواج کنند، بچه دار شوند و سرخوردگی ها و عقده های خود را روی کودک بی گناه خود خالی می کنند و پسرانی که به خاطر امتیاز پسر بودنشان مورد توجه ویژه قرار می گرفتند، بزرگ می شوند و اقتدار را می آموزند و تا به سن کافی برسند، سر کار می روند تا کمک خرج خانواده باشند. در بین این افراد، انسان های شاد ی را دیده ام که در نگاه اول به نظرم موجودات بی خیال و الکی خوشی رسیده اند، و بعد آنها را به خاطر شاد بودنشان تسحین کرده ام. شادی که زنده بودن از آن سرچشمه می گیرد. شادی که از امید به زندگی سرچشمه می گرند. بارها از خود پرسیده ام که آیا آنها واقعند خوشبختند؟ این افراد خود را حفظ کرده اند، روحیه خود را حفظ کرده اند و اجازه نداده اند سختی های زندگی منیت شان را خراب کند و یا ازشان بگیرد. این افراد به عنوان یک موجویت مستقل خوشبتند، ارتباط آنها با جامعه است که خوشبختی آنها را کم رنگ می کند.
<< Home