تمام شخصیت های این داستان واقعی هستند و هیچ یک ساخته ذهن نویسنده نیستند. تمام اسامی نیز واقعی هستند تا خوانندگان در یک فضای واقعی حرکت کنند. نویسنده این داستان علی رقم حضور فعالش درتمامی صحنه ها، شخصیت اصلی نیست.
شخصیت اصلی این داستان در یک اتاق آزادانه حبس شده است. سقف این اتاق دیده نمی شود، در واقع مساله وجود سقف برای این اتاق یک مساله تصمیم ناپذیر است که شخصیت اصلی این داستان سعی دارد آن را به کمک یک ماشین تورینگ غیر قطعی حل کند. شخصیت اصلی داستان آرزو دارد که یک دیکتاتور باشد، چون برای دیکتاتورها مساله تصمیم ناپذیری معنا ندارد، وجود ندارد. آنها همیشه توان تصمیم گیری دارند، پس تصمیم می گیرند.
تمام شخصیت های این داستان اصلی هستند. درحالی که شخصیت اصلی داستان مشغول اثبات کردن است، شخصیت اصلی داستان در یک جاده مشغول حرکت است. پایان این جاده معلوم نیست و شخصیت اصلی سعی بر پیدا کردن آن دارد. اگر شخصیت اصلی ریاضیدان بود قطعا سعی بر اثبات این مساله می کرد. اما او راه حلی به جز جست و جو ندارد. او در بی کرانه مسیری حرکت می کند که ابتدا و انتهای آن یکی شده اند.
مساله نویسنده این داستان این است که آیا مسائل این دو نفر حل خواهند شد یا خیر. که نویسنده این داستان می خواهد یک روش حل مساله برای آن ابداع کند. اما همانطور که با خواندن نخستین جمله متوجه شدید، او یک نابغه نیست.
البته یک سوال پایه ای تر وجود که آیا پیدا کردن راه حل تصمیم پذیر است؟ و یا اینکه فردی راه حلی را پیدا کند، تصمیم پذیر است؟ و یا وجود سوال شرط لازم و کافی برای وجود جواب است؟
<< Home