Heterotopia

Sunday, April 29, 2007

ساعته اینقدر زنگ زد تا باتریش تمام شد، اما حسنی هنوز خواب خواب بود، انگار داشت خواب خوابیدن را می دید.

posted by Azadeh at 7:49 PM

<< Home

Previous Posts

  • بال ماسکه راه انداخته اند، احمق ها. چهره خود را زی...
  • کاغذ پاره ای و مداد یا شاید هم یک روان نویس یونی ب...
  • پیش تر قلب ام با دیدن تصاویر دیگری به تپش می افتاد...
  • من شما را به حرف می آورم، شما شروع به حرف زدن می ک...
  • درست مثل نقاشی های پین آپ، بیشتر به استایل توجه شد...
  • خواب خواب بود که یک دفعه بیدار شد و دید مرده. ام...
  • "I beg to dream and differ from the hollow lies"
  • زیبایی نور ماه و من در یک شب بارانی روشنایی آفتا...
  • زیبایی نور ماه و تو روشنایی آفتاب و من تنهایی ...
  • کورت ونه گوت فوت کرد. نمی دانم ولی جدیدا بین ش...

About Me

Name: Azadeh

View my complete profile

Powered by Blogger

Subscribe to
Posts [Atom]