پیرمرد زیر درخت نشسته، پیر میشد. زمان برایش دیر نمیشد.
قدمهای من که با زمان مسابقه میدادند، به پیرمرد لبخند زدند.
پیرمرد را بوسیدم. سپیده دم، سایههای هر چند تاریک را تهدید میکرد.
پیرمرد زیر درخت نشسته، پیر میشد. زمان برایش دیر نمیشد.
قدمهای من که با زمان مسابقه میدادند، به پیرمرد لبخند زدند.
پیرمرد را بوسیدم. سپیده دم، سایههای هر چند تاریک را تهدید میکرد.
<< Home