Tuesday, October 24, 2006

از امیرکبیر خوشم می آید. با تمام تفاوت ها و مشکلاتش. بچه های گروه امنیت را نیز دوست دارم با همه تفاوتی که با هم داریم و علایق غیر مشترک مان. من اصلا در این محیط حل نشده ام، خودم را هم فراموش نکرده ام. من هنوز کامو و کافکا را بیشتر از هرکس دیگری درک می کنم، راسکولنیکوف را کاملا به یاد دارم، و دوست دارم از هولدن و لنی حرف بزنیم و دسته جمعی کتاب بخوانیم. من به یاد ندارم که در شهید بهشتی از بیکاری به استیصال رسیده باشم.(استیصال یعنی درمانده و بیچاره شدن) نهایتا ساکت در گوشه ای تنها با خود می نشستم تا زمان جلو رود و هیچ مشکلی نبود. اما باز هم هنوز امیرکبیر را دوست دارم نه تنها به خاطر اینکه برخی از دوستان شهید بهشتی ام اینجا هستند و نه به خاطر اینکه فکر می کنم از این هم بدتر می توانست باشد. اینجا دنیای دیگری است با انسان های دیگر، بیشتر به آنها نگاه می کنم و گوش می دهم. بیشتر اوقات مانند یک عامل هوشمند که پردازش زبان طبیعی می داند و با یک زبان منطقی پیاده سازی شده است، پاسخ می دهم. دیگر برایم اهمیتی ندارد که فکرهایم را بیان کنم و درمورد فیلم ها و کتاب های مورد علاقه ام صحبت کنم.

“I tried to empty my face of all expression that might quite simply, perhaps even beautifully, reveal how I felt about the arriving person."

هنوز نمی دانم احساس جدا بودن آزارم می دهد یا ارضا ام می کند.(ارضا معادل عربی خشنود است) البته این احساس جدا بودن کلی است و تنها مربوط به امیرکبیر نمی شود. جدا بودنی که آن را تنها در بین برخی از دوستانم احساس نمی کردم ولی خارج از جمع آنها این جدایی و تفاوت را خیلی احساس می کنم. دوستانی که الان یا درگیر سرکار رفتن و درس هستند یا باید تافل امتحان دهند و یا باید در آی الس 8 نمره از 9 بگیرند. هرچه باشد در امیر کبیر آدم یاد می گیرد که انسان ها آنتالوژی خیلی بزرگی دارند با دسته ها و زیر شاخه های متفاوت، که روابط گوناگونی بین آنها قابل تعریف است.

امیرکبیر را دوست دارم، نه به خاطر این که الان که مشغول نوشتن هستم کاملا حالم خوب است و احساس افسردگی ندارم. در اینجا یاد گرفتم به باید به انسان ها فرصت داد تا خود را معرفی کنند. باید خوبی های آنها را باور کرد و به خاطر تفاوت های آشکاری که وجود دارد نباید کسی را انکار کرد.

سال بعد، همین موقع من باید دفاع کرده باشم، و همه اینها تمام می شود. احتمالا منتظر نتیجه اپلای کردن هایم هستم، شاید هم نتیجه را گرفته باشم و شاید هم تازه شروع به اپلای کردن کرده باشم. البته بدترین حالت هم وجود دارد و آن اینکه پروژه ام هنوز تمام نشده باشد.