Tuesday, May 10, 2005

من که نویسنده نیستم.

خیلی سعی کردم ولی تو می خوای جلب توجه کنی، شایدم جلب ترحم، شایدم ... در هر حال می خوای یه چیزیو جلب کنی.

"بالاخره یه جوری با هم به تفاهم می رسیم"

علی کوچولی تپل هم که دیگه نمیاد تا هی اول بشه.

چیه؟

چرا بشر یه چیزی رو به وجود می آره که نمی شه جلوی نیاز به اون رو گرفت.

"این چه ژاکتیه که پوشیدی!!"

آره، فقط نویسنده هان که اگه ننویسن دچار اختلالات تنفسی می شن.

من که ترن آنم ، لانگ هیر نیس، با قیافه های سبزه هم حال نمی کنم.(به جز)

به خاطر خشنودیه طرف حاضر هر کاری بکنه. حالا که طرفی وجود ندارد احتیاج به انجام کاری هم نی.

"خیلی تند می دویی" کجاش تند بود؟

تو که می دونی من هر وقت بخواهم باید بخورم، اونوقت می گی تموم شده و الان داروخونه بستس.

"این وقت شب براچی آنی، اونم با این استتوس های چت بر انگیز" !

دو تا گربه وسط خیابان، با هم اصطلاحا سر شاخ بودن و پشتشوش گوژ در آورده بود و موهاشون سیخ شده بود،

صداهای خشنی هم ایجاد می کردن، اما اصلا قصد جنگ و دعوا نداشتن.

نه، شام نمی خورم.

علی کوچولوی تپل هم که دیگه نیومد تا هی اول بشه.

"خالی بندی یکی از درس های اصلی مهندسی نرم افزاره که من توش 20 گرفتم"

پرولوگو کی بخونم؟

به خاطر خشنودیه طرف حاضر هر کاری بکنه. حالا که طرفی وجود ندارد احتیاج به انجام کاری هم نی.

فهم و درک و شعور و فکر هم فقط به درد فک زدن و قلم فرسایی می خوره، اون چیزی که همیشه ارزش داشته و داره پوله اونم در حجم انبوه.

من هم یه تیلور داشتم. من هم یه تیلور دارم، مای تیلور همیشه با منه.