Friday, October 28, 2005

همه چیز با یک بنگ بزرگ شد.

یک بیمارستان 365 تخته با 365 کودکی که تو یک از همین روزها یا به یک دنیای دیگر می رفتند یا از این دنیا می رفتند.

اما نه، همه چیز از اون روزی شروع شد که سنجاب پرفسور کهنه کار وارد اتاق ممنوعه شد و پس از گذشتن از روی چند دکمه سعی کرد تا اون بلوط را بچیند.

همین طور که وکلای سنجاب بیچاره سعی در متهم کردن شرکت های سازنده تجهیزات بودن، انجمنی در حمایت از حقوق سنجاب ها به وجود آمد و قانونی تصویب شد که از این به بعد کسی حق نگهداری سنجاب را ندارد. همچنین این انجمن از پرفسور کهنه کار به خاطر تلاشی که با گرفت گران ترین وکلا برای حفظ جان و کاهش محکومیت سنجابش نشان داده بود، تقدیر کرد.

همین طور که دولت مشغول جمع کردن سنجاب ها از گوشه و کنار شهر بود، انجمن های دیگری برای گونه های دیگر حیوانات توسط علاقه مندان آنها ایجاد شد. مردم واقعا می خواستند جلوی تکرار بنگ بزرگ را بگیرند. فعالیت های این انجمن ها به قدری رو به گسترش بود که پیش بینی شد تا سال آینده حتی کسی نمی تواند از یک پشه تو خانه اش نگهداری کند.

این اتفاقات باعث شد تا دولت از سازمان های حفاظت از محیط زیست بخواهد تا فکری با حال گسترش جنگل ها یا جایی برای نگهداری این همه حیوان بکند.

همین طور که این شهر با اتفاقات جدید سرگرم بود، بیمارستان 365 تخته پر می شد تا روزی که برای نفر 366 ام تختی نبود و آمار کشته گان و مجروحین و مفقودین بنگ بزرگ اعلام شد.

البته جمع آوری حیوانات از خانه های مردم در بعضی موارد کار خیلی سخت بود. بالاخره بعضی از مردم به علت یکسری دلایل شخصی خودشان نمی خواستند حیواناتشون را تحویل بدهند و همچنین بعضی از حیوانات هم به علت یکسری دلایل شخصی صاحبانشون نمی خواستند، از صاحبانشون جدا بشوند.

همین طور که مردم سرگرم این اتفاقات بودند، دکتر سرمایه ساز که مسئول تبلیغات و مشاور اصلی مدیر عامل شرکت بزرگ ترین تولید کننده جهانی بود، از اینکه هیچ سازمانی به فکر این 365 کودک در حال مرگ نیست، بسیار رنجیده شد و تصمیم گرفت آخرین آرزوی این 365 کودک را برآورده کند. بعد این که این تصمیم شرکت بزرگ ترین تولید کننده جهانی از طریق رسانه های مختلف به گوش همه جهان رسید، از کودکان خواستند تا آرزوشون را روی یک برگ کاغذ بنویسند تا شب در یک برنامه تلوزیونی جهانی خوانده شد و همچنین کتابی از این آرزوها با دست خط خود بچه ها چاپ بشود. قرار شد فردای برنامه تلویزیونی هر کودکی به آرزوی خودش برسد.

اما آماری که در آن شب اعلام شد، به غیر از 12.5% کودکان شکمویی که درخواست انواع شکلات ها، بستنی ها و اسباب بازی های دست نیافتنی را کرده بودند و 25% کودکان می خواستند پیش مادرشان برگردند، 50% باقی می خواستند یا به یک دنیای دیگر بروند یا از این دنیا بروند.

Thursday, October 27, 2005

بعد از هر صد سال که می خواست خودش را بکشد، نمی توانست.

او که اینقدر ناتوان بود چه طور می توانست این صد سال ها را دوام بیاورد؟

هیچ کس هم از ناتوانی او خبر نداشت.