Wednesday, March 28, 2007

نمی شنوم چی می گی،

لعنتی درست حرف بزن ببینم چی می گی، این مسخره بازی را هم تمامش کن،

اوه، چه اتفاقی افتاده، فقط لبت دارن تکان می خورند،

نه تو مثل این که واقعا حالت خوب نیست، این شوخی جدیدته یا به پانتومیم علاقه مند شدی،

بیا این کاغذ بگیر و بنویس تا ببینم چی می گی،

چی، تو نمی شنوی!

اون کاغذ لعنتی را بده به من،

من هم نمی شنوم که تو چی می گی.

من حتی نمی شنوم که خودم چی می گم، من دارم فریاد می زنم.

کاغذ را بگیر،

من هم همین طور!

آیا ما فقط نمی شنویم؟

آیا ما هنوز حرف می زنیم؟

کاغذ را بده،

نمی دانم!

شاید هم فقط حرف نمی زنیم و هنوز می شنویم،

یک چیزی پیدا کن که صدا بده،

یه صدایی ایجاد کن،

یه چیزی بنداز تا صدا بده.

تبادل کاغذ،

اما این جا که چیزی نیست،

فقط من و تو این کاغذها و قلم،

اگر این ها را هم بندازیم که دیگر نمی توانیم همدیگر بفهمیم.

تبادل کاغذ،

مهم نیست لعنتی

فقط یه صدا،

من دارم دیوانه می شم، در مغزم احساس خلا می کنم،

من باید بفهم که نمی تونم حرف بزنم یا نمی تونم بشنوم.

من می خواهم حرف بزنم، صدای من نباید بمیرد.

تبادل کاغذ،

چه اهمیتی دارد لعنتی

نتونی حرف بزنی یا نتونی بشنوی

نتیجه هر دوش که یکیه.

ما به موجوداتی تبدیل شدیم که فقط لب هاشون تکان می خوره.

یک تصویر ثابت،

که به جوهر و کاغذ باقی مانده محدود شده.

تبادل کاغذ،

نه، صدای من نباید بمیره،

اگر نشنوم، صدای تو می میره،

ولی صدای من نباید بمیرد،

می فهمی.

...

Tuesday, March 27, 2007

داستان کوتاه می تواند یک دیوانه خانه باشد با انواع دیوانه گی های ممکن.

Saturday, March 24, 2007

“Bad art is more tragically beautiful than good art because it documents human failure”

Wednesday, March 21, 2007

نمی دانم
چرا
بعضی ها آن طور که من می خواهم نمایان می شوند.


خود را آن گونه که ،می دانند من می خواهم، می نمایند
و
یا
من آنها را آن طور که خود می خواهم می بینم.

Sunday, March 18, 2007

سبک شدند و به هوا رفتند درست مثل بادکنک ها، وقتی بادشان می کنیم.

سبک شدند و به روی آب آمدنند، مرده بودند.

من هم سبک می شوم و به روی آب می آیم وقتی زیر آبی می روم. اما من هنوز زنده و سنگین ام.

Saturday, March 17, 2007

نفهمیدم این نیم ساعت چه گونه گذشت.

آیا ما زندگی می کنیم تا با دو مفهوم سردگمی و حالت تهوع آشنا بشویم.

نمی دانم چه کسی هر شب من خیانت می کند، اما من با ترزا* همزاد پنداری می کنم، هرچند که ژولیت بینوش از من خیلی خوشگل تر است.

و من از جنازه مردگان عکس برداری می کنم پس از آن که آنها با تانک ها و تفنگ های خود همه چیز را از بین بردند.

و زیبایی را در شلوغی مغازه ها جست و جو می کنم، وقتی زیبایی فرخته می شود، وقتی تو اصلا زیبا نیستی.

و زیبایی را در لابه لای هر چیز جست و جو می کنم، وقتی هیچ چیز زیبا نباشد.

* unbearable light of being

من هنوز متولد نشده ام ولی دکتر صادقیان تا کنون هزار بار تولد من را پیش آ پیش تبریک گفته است. در حالی که تولد من اصلا مساله مهمی نیست آن هم در " در سرزمینی بی پرنده و بی بهار" .

Monday, March 12, 2007

هر وقت از اصل مطلب می ترسیم، به حواشی می پردازیم.

شاید همیشه این طور نباشد.

همیشه از اصل مطلب نمی ترسیم اما به حواشی می پردازیم.

اصل مطلب همیشه ترسناک نیست،

اما همیشه از اصل مطلب می هراسیم.

امروز صبح من به یکی از دوستانم می گفتم که تو ایران یاهومیل از جی میل مطمئن تر است و حداقل سرورش هیچ وقت "داون" نیست. در ضمن این را هم گفتم که نمی فهم چرا به نظر بعضی از ایرانی ها جی میل باکلاس تر است.

حالا همین امشب نمی شود تو یاهو "لاگین" کرد !!

Saturday, March 10, 2007

یک کافه این نزدیکی ها هست که من تا حالا نرفتم، می خواستم اولین بار با تو برم اونجا. کی وقت داری که بریم؟

در ضمن مطمئن باش که تو اولین نفری هستی که این جمله ها را به اش گفتم. خوب کی وقت داری که بریم؟

Thursday, March 08, 2007

You don’t have a name same as mine, we are not even in a same shape, so why are you going to the hell of mine.

Your name has got meaning same as mine, we are in a same disguise, so why are you running to the outside world of mine.

You have defined to define many things, to name them with their meaning, so why you lost the unmeaning. You did not throw them away as they were not the same old shit. They had just need to be newly defined. Now, you are trying to find them and bring them back to the world of existence but they are so hide, hide and hide.

Sunday, March 04, 2007

It's getting so noisy in here. How can you hear me when I hardly hear myself?

Saturday, March 03, 2007

آدامس را می جوی و تف می کنی.

تمام می شود.

سیگار را دود می کنی، ته سیگار را له می کنی.

تمام می شود.

اما پیپ در انتظار توتون مرغوب همین طور پیپ باقی می ماند.

واژه ها را بیرون می ریزی و منتظر پاسخ می مانی، در حالی که خیلی زود متوجه می شوی که واژه ها را تو

بیرون نریخته ای، خود بیرون آمده اند،

And you didn't mean them at all.

Thursday, March 01, 2007

Some past and current events:

Whatever it was, it is finished now.

I’m flying to the moon and back if life is full of chocolates.

Cat and fish live alive and kicking together.

Finally I’ve finished making copy of Spectacular Classics.

Under the pretty blue sky, a wicked dark sky lands over the earth that observes all the light but it is still so cold and dark. It does not let the sun shine say hello to the world but every people still say good morning sunshine to the light of their life.