Tuesday, February 21, 2006

بدون مقدمه چینی شروع می شود.

هیچ معلوم نیست چرا این میز پینگ پنگ را گذاشته اند وسط زمین زمین بسکتبال. شاید برای این که آهنگ پینگ پنگ و بسکتبال یکی است. البته آهنگ پینگ پنگ نفس نفس زدن ندارد. یک فاینال استیت هم وجود دارد که همه استیت ها می خواهند تا به آن برسند. به آن که برسند، متوقف می شوند و همان جا می مانند.

هیچ معلوم نیست روی این میز پینگ پنگ چه خبره. یکی هم تو این شلوغی دارد به طور جدی کتاب "... " را می خواند. او می گوید که هرچه قدر هم که میز محکم باشد، همیشه زیر میز اتفاق های عجیب تری می افتد.

بدون درگیر شدن با عمق مطلب، ادامه پیدا می کند.

تکامل نهادینه شدن را نقض می کنند. از یک پیکره بندی اولیه شروع می شود، طبق تابع تکامل، در هر لحظه زمانی یک پیکره بندی جدید ایجاد می شود و همین طور ادامه پیدا می کند. یک سیر یا دنباله تکامل به وجود می آید که در واقع تاریخچه و زیر بنا است. این سیر همیشه وجود دارد و تابع تکامل هم قابل اجرا است. در حالی که نهادینه شدن، یک پیکره بندی است که در طول زمان تغییر نمی کند در واقع زیربنایی که غالب است. که اگر این پیکره بندی تکامل پیدا کند دیگر نهادینه نیست. برای تکامل نهایتی متصور نیست.

بدون جمع بندی ونتیجه گیری تمام می شود.

Friday, February 10, 2006

اوه، ایشان نویسنده اثر جاودانی هی نوشت هستند.

البته این اثر اصلا جاودانی نیست چون تا خواندنش را که تمام کنی از بین می رود. درست مثل پیام های فوق سری. برای همین نویسنده چون می خواست اثرش جاویدان باشه، مجبور بود هی آن را بنویسد.

از خوش شانسی این نویسنده، یک سری افراد باهوش پیدا شدن که شروع کردن به عکس انداختن از این اثر. اما چون این افراد آنقدری هم که گفته می شد باهوش نبودن، کارشان مشکلی را حل نکرد. چون این عکس ها هم مثل اصل کتاب پس از این که کسی نگاهشان می کرد، از بین می رفتند.

نویسنده ه همین طور به نوشتن ادامه می داد و مردم همین طور به خواندن ادامه می دادند، تا این که یک روز نویسنده کتابش را خواند.

کتاب مرد.

البته به تعبیر رسانه ها کتاب کشته شد. طرف داران کتاب هی نوشت هم یک مدتی سرشان با اعتراض و تحصن و چیزهای مشابه گرم بود تا اینکه تصمیم گرفتند نویسنده را تحریم کنند که دیگر هیچ کسی کتاب های او را نخواهد خواند.

"مستراحی نبود که تخیل آنجا استراحت کند.

واقعیت بود."

صید قزل آلا در آمریکا

ریچارد براتیگان

بازهم حال ندارم چیز بیشتری بنویسم.

صید قزل آلا در آمریکا

ریچارد براتیگان

همین، فعلا هم حال ندارم چیز بیشتری بنویسم.

Monday, February 06, 2006

کمیک بوک خوندن را تازه کشف کردم. خیلی سرگرم کنندس. کاشکی همه کمیک بوک های شورا رو کپی می کردم. یه عالمه نقاشی کارتونی با نوشته هایی تو گوشه و کنارش. با داستان های عادی و سرگرم کننده. البته یادم می آید بچه که بودم هم تو یسری از این مجله های کودکان فکر می کنم کیهان بچه ها بود، داستان های دنباله داری به صورت کمیک بوک چاپ می کرد و ما می خوندییم. درنتیجه کشف جدیدم به نوعی بازگشت به دوران کودکیه و فقط داستاناش عوض شدن.

نوشتن برای تو بسیار مشکل است

وقتی زیباترین نوشته ات را برای من نوشتی

و نوشتن از تو

بسی مشکل تر

چرا که تو خود را از پیش نوشته ای

چرا که تو خود، خود را می نویسی

و دیگری این نوشته را بازی می کند

و تو باز می نویسی

تا دیگری تو را بازی کند

و دیگری تو را می نویسد

تا تو خود را بازی کنی

و تو همانی که دیگری تو را نوشته

و دیگری همان است که تو می شناسی اش

Sunday, February 05, 2006

"کوه ها باهم اند و تنهای اند

هم چو ما، با همان تنهایان"

Saturday, February 04, 2006

+ الو، سلام، روزتون بخیر

- سلام، بفرمایید

+ می خواستم بپرسم که برنامه موزه الان چی هست

-جنبش هنر مدرن ایرانی

+تا کی؟

- تا 28 بهمن

+خیلی ممنون

سری قبل که رفتم موزه، برنامه اش گنجینه موزه بود و خیلی خوب بود. مخصوصا اینکه ما موقعی رسیدیم که راهنما از گالری اول شروع به توضیح سبک ها و آثار و... کرد.

یادمه یک تابلوی سیاه وجود داشت که اوج هنر پست مدرن بود. در واقع یه جورایی می شه گفت که نقاش با این تابلو سبک پست مدرن را بسته. تو هنر اول بودن خیلی مهمه، ارزشه. مثل خیلی کارای دیگه. البته یه سری هم بودن که پس از دیدن اون تابلو کلی خندیدن.

پاپ آرت ها* و لند آرت ها* هم برام جالب بودند. مخصوصا ویژگی گذرا و موقتی بودن لند آرت ها که به نظرم تو هنر یه تحول چشمگیر است.

*Pop Art

**Land Art

گذشته را به دوش انداخته و به سمت آینده می دویم. زندگی سمبل گذشته است و تخیل سمبل آینده. زمان حال این وسط گم شده است، فراموش شده است. ( مثل فردیت انسان ها)شاید دیگر وجود نداشته باشد. هر چه زمان به جلو می رود، عمق زمان حال کمتر می شود و دیگر کسی حاضر نخواهد بود وقت خود را برای آن تلف کند. اما هنوز مرگ و تولد در زمان حال رخ می دهد. شاید تنها در لحظه مرگ زمان حال را درک کنیم.

شکل تغییریافته مساله مرغ و تخم مرغ باز هم مطرح می شود. انسان اول خودش را فراموش می کند و بعد زمان حال را و یا بر عکس و یا تواما.

خیلی دلم می خواهد یک فیلم یا نمایشی از دن کیشوت را بازبینی کنم. نمایشنامه را بیشتر ترجیح می دهم. فقط باید نقش سانچو را قوی ترین بازیگر ایفا کند. تازه باید به جای یک نفر سانچو، عده سانچو وجود داشته باشد. دن کیشوت هم می تواند اسم آنها را به صورت سانچوی شماره 1، سانچوی شماره 2، ... فریاد بزند. نقش سانچو باید آنقدر تکرار بشه که هیچ کس از آن پس اسم سانچو را فراموش نکند.