Tuesday, January 30, 2007

خیلی وقت هاست که دقیقا نمی دانم چه می خواهم،

ولی همیشه می دانستم چه چیز را نمی خواهم.

Friday, January 26, 2007

معلق در خلا

برهنه گی را فقط به گور می برند.


از هیچ، درجست و جوی همه چیز، به وجود می آیند.

من آنها در بین برنامه های نوشته شده جست و جو می کنم،

آیا شما واقعی هستید؟

Oui, Nous sommes re’el.

آنها واقعی هستند.

پس آنها را در بین واژه های نوشته شده جست و جو می کنم.

برخی از واژه ها فقط گفته می شوند،

برخی از واژه ها بر هوا سوار شدند، رفتند و گم شدند.

پس آنها را فقط در بین واژه های نوشته شده جست و جو می کنم.


واژه ها را پیدا می کنم،

در یک فضای فانتزی واژه ها را کنار هم قرار می دهم، آنها را می سازم.

شکل می گیرند و به وجود می آیند.

پایانی که بی گاه در می رسد

نه در بستره ی آب، آتش، خاک و باد،

ذره ذره وجودشان را بر هوا سوار می کند.

از شکل می افتند، واژه واژه می شوند، در هوا می روند و گم می شوند.

Thursday, January 25, 2007

یک سری فعل و انفعالات روی پول خرد های بی ارزش انجام دادم. پول خرد ها تبدیل به طلا شدند. حالا دارم آزمایشات جدیدم را روی تشتک های نوشابه انجام می دهم. اگر فعل و انفعالات این بار هم جواب بدهد، تصمیم دارم این مشاهدات تجربی را با استفاده از قانون بقای ماده و انرژی اثبات کنم.

پی نوشت- باید یادآور بشوم که این فعل و انفعالات روی تخم مرغ جواب نمی دهد.

Saturday, January 20, 2007

شبیه هم هستند. بیش از حد متقارن هستند، با موهای لخت یا فرفری.

به موازات هم زنده گی می کنند.

دو خط موازی هم که هیچ وقت به هم نمی رسند، مگر در بی نهایت.

بی نهایت وقتی است بعد از هر لحظه.

بی نهایت وقتی است که از هر لحظه جاری و هر لحظه آتی بی نهایت فاصله دارد.

بی نهایت وقتی است که تکلیف هر چه نمی دانیم معلوم می شود.

بی نهایت وقتی است که دو خط موازی بالاخره به هم می رسند.

تصادم پیش آمد. بین اتصال های ذهنم تداخل ایجاد شد، هدف بی کرانه گی، گسترده گی، نامعلومی، مخفی بودن و دسترس ناپذیری بی نهایت نبود.

هدف این حرکت موازی بود که نمی دانم چه مکانیسم تسهیمی برای آن استفاده شده است. ابعاد این فضا ممکن است فرکانس باشد و یا زمان و یا ترکیبی از این دو. شاید هم کد گذاری است.

اما پهنای باند فرکانسی، برای جمعیت روزافزون این موجودات مشابه محدود است. دوره زمانی هم که اگر گرفته شود، دیگر همه چیز تمام می شود و به طور شهودی می دانیم که یک دوره زمانی را نمی توان فقط به یک نفر تخصیص داد. با توجه به این که مزایای کد گذاری را هم مشهود نیست، نتیجه می گیریم کد گذاری هم نکرده اند.

به موارد قبل سرد درد و حالت تهوع را هم اضافه می کنم.

تا حالا شده در مغزتان احساس سوزش کنید. یک گداخته گی که جمجمه جلوی خروجش را گرفته.

نوشتن همیشه تسکین دهنده است.

معده درد، اینترنت کند(33.6 کیلو بیت در ثانیه)، نخ دندان.

ساعت یازده و نیم فردا.

سکوتی که شنیده می شود.

ویندوزهای دزدی با انجام عملیاتی در رجیستری ولیدیت* می شوند.

*Validate

Friday, January 19, 2007

Following quotes were written by Francis bacon, philosopher on 16theen not painter on 19theen

Change:-
"It is a secret both in nature and state, that it is safer to change many things then one."


Discovery:-
"They are ill discoverers that think there is no land, when they can see nothing but sea."


Doubts:-
"If a man will begin with certainties, he shall end in doubts; but if he will be content to begin with doubts he shall end in certainties."


Hope:-
"Hope is a good breakfast, but it is a bad supper."

Wednesday, January 17, 2007

مرغ دریایی، البته ربطی به جاناتان نداشت.

تا به حال شده که نیم ساعت مانده به آخرین اجرای تئاتر جشنواره، بلیط بگیرید و برید تو : )

ما ها که خیلی حال کردیم، البته فکر کنم علاقه مندهای افراطی تئاتر ترجیح بدهند که هفت هشت ساعتی تو صف بلیط بنشیند، زیر دست و پا له بشند و طی عملیات کاملا فرهنگی به همراه کمی اعمال فشار و خشونت و حتی ... بلیط بگیرند.

اما من ترجیح می دهم بعد از حدود سه ساعت و نیم سر جلسه امتحان نشستن، وقتی می روم یک تئاتر خیابانی ببینم، یک نفر بیاد و ازم بپرسد شما دنبال بلیط می گردین.

Monday, January 15, 2007

می خواست بپرد. پرش کند نه پرواز.

می خواست بپرد و سقوط کند، نمی خواست پرواز کند و اوج بگیرد.

می خواست از بالاترین جایی که وجود دارد بپرد، اما بلند ترین ساختمان ها هم خیلی بالا نبودند.

اورست هم که نه آسانسور دارد و نه حتی راه پله.

اگر پرواز می کرد، می توانست در آن بالا ها حرکت کند، می توانست بفهمد آن بالاها چه خبره، ولی او می خواست سقوط کند. می خواست ببیند از آن بالاها تا آن پایین پایین ها چه خبره. می خواست برای یک بار هم که شده خودش را به جاذبه بسپارد. جاذبه را نگاه کند و جذب بشود و بدون آن که فرو برود در سطح متوقف بشود.

برای همین یک هواپیما خرید و یک خلبان استخدام کرد.

آخرین آرزو هاش را بسته بندی کرد و تو هواپیمایش گذاشت.

هواپیما او و آخرین آرزوهاش را به اوج برد، به نقطه ای که از آن بالاتر همه می توانستد معلق تو هوا شنا کنند.

او پرید.

Sunday, January 14, 2007

Last kiss is always saved for the last goodbye.

Once upon time the story begun.

It was a happy ending story, it was place for everyone to live happily ever after.

It was story about tribe how did not hurt or harm, how grew but not to die.

It was story about people how can hear each other and themselves.

But, it was not the same old story.

There were no talking animal, no witch on the tree, no wizard with magic wand to put a spell on every possible thing.

It was a story.

There were conditions, possibilities and circumstances.

Time spread all over the place and moved with variable speed.

The story lived with speed of time but it was out of time with time.

The story was too weak to reach the speed of time.

They saved the last kiss, a hope still remained.

The story drowned.

They kiss goodbye to each other.

Friday, January 12, 2007

فاطمه جان تولد مبارک : )

زیبا ترین سال را برایت آرزو می کنم، ایده آل ترین سال را.

همان طور که تو خود می خواهی باشد. سالی پر از رنگ هایی که دوست داری ببینی.

سالی که با رنگ هایی که تو می خواهی رنگ شده است.

مطمئن ام، پایان تمام مسیر هایی که در آن گام بر می داری هدفی است که دنیا را با آن زیبا تر کرده ای.

"گل سرخ

سپیده دم را نمی جست

هم چنان جاودانه روی شاخه اش

چیز دیگری می جست.

گل سرخ

نه دانش نه سایه را می جست

میان مرز جسم و رویا

چیز دیگری می جست.

گل سرخ

گل سرخ را نمی جست.

میخ کوب در آسمان

چیز دیگری می جست."

پی نوشت- من معمولا در به یاد آوردن تاریخ، یکی دو روز خطا دارم. امیدوارم این بار اشتباه نکرده باشم.

Monday, January 08, 2007

این نوشته ها جوهر ندارند.

این نوشته ها بر روی صفحه هایی نقش می بندند که

زرد نمی شود،

پودر نمی شود،

و حتی به مرور زمان بوی کهنه ی ماندگاری نمی دهد.

هیچ کس به دنبال قلم نمی گردد.

قلم شکسته نمی شود،

گرفته نمی شود.

هیچ پرنده ای فدای قلم تازه نمی شود و جوهر دان تزئین دیگری است بر کنده کاری های میز بلوطی.

Quills(2000)

By Philip Kaufman

پی نوشت- پر، نام تنها کتابی است که در کودکی به همان گفته شد بود، نخوانیمش. فکر می کنم این فیلم باید از روی همان کتاب ساخته شده باشد

Sunday, January 07, 2007

شکلات نعناعی با مغز کاکائو

استاد ما را دید، از ما پرسید کجاییم و چرا نمی آییم. حتی دعوا کردنش هم محترمانه بود.

من هم که همیشه خیلی زود شرمنده می شوم.

استاد نمی خواست ما مثل همه باشیم، می گفت کاری که می کنیم خیلی کم است.

و از این جو مقاله های مزخرف نوشتن و کنفرانس های مزخرف که فقط می خواهند پول بگیرند، کلافه بود. نمی خواست آخر و عاقبت پروژه ما هم به این ختم شود که به خاطر یک نمره اضافی مقاله بنویسیم.

مقاله باید یک مشکل علمی را حل کند.

می گفت کار علمی واقعی بالاخره خودش خودش را معرفی می کند.

فقط باید تمام انرژی را متمرکز روی یک کار گذاشت و به جای چند پرش کوچک، یک باره یک پرش بزرگ انجام داد.

Thursday, January 04, 2007

تمام درزهای پنجره را چسب زدم. دیگر سوز و سرما نخواهم داشت.

این پنجره دیگر باز نخواهد شد.

“I never had the nerve to make the final cut”