Saturday, July 26, 2008

در دنیایی که در این گوشه ی جهان، اکنون ماست،

آن قدر سوژه فراوان است

که کتاب های زیادی بر تاریخ ادبیات افزوده خواهد شد،

از خفقان تصویر متحرک

تا ذهن های بهانه جوی مستعد به تنبلی

هر جمله که خوانده می شود

تلنگری است بر خط نستعلیق

در دنیایی که در این گوشه ی جهان، اکنون ماست،

مرگ بیش تر زنده است

مرگ زندگی می کند

مرگ از زندگان است

خسته از زندگان

جاودانگی خود را در کورسوهای امید جست و جو می کند.

زندگی که به مرگ جان می دهد

طفل خود را سر راه می گذارد.

زندگی که به مرگ جان می دهد

فراموش شده است.

Friday, July 25, 2008

ظهر است و آفتابی،

درون این اتاق بی پنجره تاریک است،

چراغ ها را فقط در شب روشن می کنم،

عادت است دیگر،

شب ها به شوق دیدن دوباره معشوق به خواب می روم،

هر روز عاشق می شوم،

دیدگان معشوق را به بوسه فراموش می کنم،

دلم برای دلتنگی تنگ شده است،

دنیا پر است از عشق

از زیبایی

جای خالی

زود پر می شود،

هر روز عاشق می شوم،

دلم برای دلتنگی تنگ شده است،

معشوق ما خود عاشق بود

و ما به وعده تلخ نگاه لبخند

عشق معشوق راهدیه می دادیم

"روزگاز غریبی است نازین"

ما کجاییم و

چه می کنیم و

چه می خواهیم

این سنگینی خواست های کیست

که بر دیوار ما سوار است

این سنگینی که مرکب خود را ویران نمی کند

فرمان می دهد و

و پنهان اش می کند.