Thursday, May 31, 2007

"There’s truth in your lies,
Doubt in your faith.
What you build you lay to waste.
There’s truth in your lies,
Doubt in your faith.
All I’ve got is what you didn’t take."


Minutes To Midnight :)

این جا

درختان انار شکوفه کرده اند،

درفصل بهار.

Monday, May 28, 2007

پرده را بیندازید، نمایش تمام شد.

حماقت در مهربانی چهره خرس های پاندا نشسته،

آن وقت دوستی خاله خرسه را با خرس قهوه ای به تصویر می شکنند.

Sunday, May 27, 2007

در تاریکی،

بسته ای مشترک بین شمع ها و کبریت ها

و یک نعلبکی

پر از کبریت های

سوخته،

و شمع های آب شده.

به داستان دخترک کبیریت فروش گوش می دهیم

و اشعار شاعر یونانی را صفحه می زنیم.

Thursday, May 24, 2007

گم شدن،

حتی تو انبوه چین های پرده.

موسیقی پر سروصدای جاده ها

سبزی جنگل ها

خشکی کویر

پیچ و پیچ ِ جاده، دورادور کوه های بلند ِ بلند

مه پایین می آد و ما بالا می ریم.

گم می شیم وسط شاخه و برگ ِ درخت ها

جنگل ها تنک می شون و ما جای کافی برای رقصیدن با تک تک درخت ها پیدا می کنیم.

روی شن های نرم کویر سر می خوریم،

تو دایره کویر گم می شیم،

به خورشید که در مرکز دایره کویر وایستاده اعتماد می کنیم،

سراب را می بینیم و به سمت اش می ریم،

اما آن را هم گم می کنیم،

به آسمان می ریم،

خورشید هنوز هم تو مرکز است.

مه دور تا دور مون را گرفته،

تو مه گم می شیم،

فقط مه، ابر و بخار،

حتی زمین زیر پاهامون را هم گم می کنیم،

و زیر پامون یه آن خالی می شه.

دانشگاه وحشی ِ پر دروغ

از دروغ متنفرم، حتی اگر شما فراموش کار باشید.

Tuesday, May 22, 2007

کلی گشتم تا یه آهنگه تاثیر گذار برای گوش دادن پیدا کردم، آهنگه تا آخرش پخش شد ولی من یادم رفت تحت تاثیر قرار بگیرم.

فعلا هم رومئو دارد جون می ده و می میره، ولی نگران نباشید ازش خون نمی ره، فقط مسموم شده. در ضمن بارون هم نمی آید.

Monday, May 21, 2007

ناراحت بودن،

آگاهی از احساس ناراحتی،

دانسته ناراحت ماندن،

اما آنچه که واقعا ناراحت کننده است، جنبه آگاهی کار است.

Tuesday, May 15, 2007

تو و تو و تو و خیلی های دیگر بودند،

خوب، من هم بودم،

و دل من برای تو خیلی تنگ بود،

اما تو نبودی.

Monday, May 14, 2007

منتظر در سایه،

نور خورشید را تجربه می کنم.

Saturday, May 12, 2007

چرند است، جدی نگیرید.

برای نوشتن به واژه ها نیاز دارید،

واژه های هم معنا،

که کنار یک دیگر قرار می گیرند،

در جمله هایی متفاوت،

معنا را تکرار می کنند،

تا شاید مفهوم راهی برای شناساندن خود پیدا کند،

مفهوم تاکید شود،

آنقدر تاکید شود تا غلبه کند،

غلبه کند تا اراده خواننده راه گریزی پیدا نکند،

تسلیم شود،

اسیر شود،

و

سر فرو آورد

بر آنچه که نوشته شده است.

نوشته به زبان آید.

"گرچه انساني را در خود کشته‌ام

گرچه انساني را در خود زاده‌ام

گرچه در سکوت دردبار خود مرگ و زنده ‌گي را شناخته‌ام،

اما ميان اين هر دو ــ شاخه‌ي جدامانده‌ي من! ــ

میان این هر دو

من

لنگر پررفت ‌وآمد درد تلاش بي‌توقف خويش‌ام."

تمام واژه ها را کنار گذارید به جز یک واژه.
فقط یک واژه کافی است.

چرند است، جدی نگیرید.

Tuesday, May 08, 2007

بد اخلاقم چند وقته،

جدیدا خیلی بداخلاق تر هم شدم.

Every day we take a look at heaven gate, passing through the gate of hell, authenticated by their warden.

When does the end come?
When does it come to end?

Saturday, May 05, 2007

مرا به مهمانی خانواده شکلات ها دعوت کنید

در روز های گرم بهاری

چه دارک باشد و چه لایت

وقتی تاریخ این شهر رابه ذهن می سپارم در موزه های اش،

چه مغز دار باشد، چه شکلات خالص،

هرچه باشد تمدن در دیروز اش بیشتر از امروز اش هویدا است،

چه طعم قهوه بدهد، چه کاکائو،

هنر حاصل دست و وقت بود که ذوق را آن شکل می داد.

Thursday, May 03, 2007

امروز، بعد از شلوغی های چند روز پیش امیرکبیر باید بگویم که :

1. هرکسی توان نوشتن با ضمیر اول شخص را ندارد، ضمیر سوم برای آن ها نگه می دارم.

2. این لینک http://shahramsafe.com/ را در وبلاگ یکی از دوستان قدیم دیدم. سایت هنرمندی است که لینک دادن به کارهای او، ارزش دارد. به عبارت دیگر کارهای اش ارزش دیدن دارد : )

آنها در تاریکی شب سیاه، سایه شدند.

سایه های زرد.

سایه های نارنجی.

سایه های قرمز.

اما فقط سایه های آبی باقی ماندند و بس،

وقتی سایه های سبز در سیاهی شب مشکی شدند.

امشب من بعد از شلوغی های عجیب این چند روز امیرکبیر، علاوه بر دیدن یک بازی فوت بال خوب، می خواستم منچستر یونایتد برنده شود.

Tuesday, May 01, 2007

دسته اول:

چیزهایی جزئی از شماست که هیچ نقشی در به دست آوردن آنها نداشته اید. فیزیک خود را در نظر بگیرید مثل ساختار چهره، رنگ و صدای خود. همچنین هوش و استعداد طبیعی تان را البته اگر قابل توجه است.

دسته دوم:

چیزهای دیگری است که آن ها را به دست آورده اید، مثل روان خود، شخصیت، ساختار فکری، توان علمی و خیلی چیزهای دیگر.

کدام یک برای تان ارجح است؟ به کدام یک بیشتر افتخار می کنید؟

هدف تان از به دست آوردن دسته دوم چه بوده است؟ آیا فقط به دنبال ارضا جمعی تحسین گر و ارضا متقابل خود بوده اید؟ خوب روش های ساده تری هم وجود داشت.

آیا همه چیزهایی را که دیگران فکر می کنند به دست آوردید، واقعا به دست آوردید؟ و یا در پشت پرده کلمه های جمعی دیگر شکل گرفته اید و توصیف شده اید؟

آیا افراد با توانایی های ذاتی بالا برای شما بیش تر قابل توجه اند یا افراد با پشتکار؟