Everybody, shout it out loud: “Thank you silence”
I listened to kiosk album (I am not sure about the spelling of kiosk). This band is quiet famous now days.
I was not so impressed. Actually, their music or lyrics do not turn me on neither bring me in meditative mood. I am not so familiar with new Persian band and their style, but I think Kiosk band tries to bring some thing new, their lyric are colloquial and remonstrative. Their music is influenced by rock, alternative, and jazz style (I think). Additionally, band’s vocalist must be one of the biggest fans of PinkFloyd (I do not want to juxtaposes these two band at all, but anyway, everything can remind me of Pinkfloyd).
همانی باشیم که هستیم،
این است معنای آزادی.
همانی باشیم که هستیم،
در نقش های مختلفی که منسوب می شویم
و
ویژگی هایی که برای مان تعریف می شود.
ویژگی هایی برای مان تعریف می شود،
و می خواهیم همانی باشیم که هستیم،
از واژه تطبیق کمک می گیریم،
برای معنای آزادی محدودیت تعریف می کنیم،
تعریف با تعاریف دیگری محدود می شود.
معنا عوض می شود.
من ترجیح می دهم معنا ثابت بماند،
و
من غیرممکن بودن آن را ثابت کنم.
من از میدان ونک بدم می آید،
از خیابان گاندی بیشتر،
و همچنین از میدان پهلوی سابق.
من از توهین بدم می آید،
و از این که دختربچه 18، 19 پخمه کیف ام را بکشد هم همین طور.
من از تهدید بدم می آید،
و از این که دختربچه 18، 19 پخمه می گوید، حق دارد توی کیف من را بگردد بیشتر.
همین جا صریح و واضح دارم می گویم، اگر سال دیگر پذیرش نگیرم، برای کار می روم دبی یا هر جای دیگرکه بشود، البته برای ان.اس.ان بهتر می شود.
آن قضیه کشاورزی در افغانستان هنوز سر جایش است.
I plan to write virus called
Actually, I am verily jealous of whole artist who can draw or take picture, who can sing a song or play music, and who can make movies or documentary for the purpose of showing their protest or presenting their feeling. Furthermore, I am inclined to writer and journalist profession for the same reason.
You know, their tasks are much more fascinating and altruistic.
Hence, I think as software engineer and security expert what can I do instead of prosaic responsibility. Therefore, I reach to the point that writing computer virus must be conspicuous act.
Have you ever wondered where the story ends,
And how it all began,
I do (I do, I do, I do, I do)
Did you ever dream you were the movie star
With popcorn in your hand,
I did (I did, I did, I did)
Do you ever dream you're someone else inside,
And no one understands
You are (you are)
And wanna disappear inside a dream
But never wanna wake,
Wake up...
Then you stumble on tomorrow,
And trip over today
Would you be happier if you were someone together?
Would the sun shine brighter? if you played a bigger part?
Would you be wonderful if it wasn't for the weather?
You're gonna be just fine (gonna be just fine)
Are you not afraid to tell your story now,
But everyone is done
It's too late (too late, too late)
Was everything you've ever said or done
Not the way you planned a mistake...
So you promised that tomorrow,
Be different than today
…
I think you're gonna be just fine
You're gonna be just fine (fine)
So don't worry baby (don't worry baby)
You're racing for tomorrow,
Not finished with today...
…
…
I think you're gonna be just fine
Don't worry baby
You're gonna be just fine
Don't worry honey
You're gonna be just fine
Don't worry baby
You're gonna to be just fine.
“Would You Be Happier” by The Corrs
Ambivalent, is one of my favorite words now.
It is combining form of ambi-, both, with the Latin valere, to be strong, to mean “having strong feelings both ways”; hence, uncertain, indecisive.
Ambivalent means having conflicting feeling or desire, which is actually, my current state : (
I do not know what I should do about it.
So you break me in a way that you never know.
من.
پر از پارودکس،
سرشار از زندگی،
سرشار از مرگ،
و یقین گم شده
که بی شک از من سبقت می گیرد.
من توقع اش را نداشتم،
خود را می قبولاند و تمام می شود.
کم کم دیروقت می شود و من باید صبح فردا بیدار شوم.
و من باز خود را اسیر باید هایی کردم که باید می کردم.
می خواهم دوباره فیلم بابل را ببنیم، دلم برای موسیقی متن فیلم تنگ شده است، اما این نباید لعنتی نمی گذارد ومن باید به نباید گوش فرا دهم.
I call myself,
Nobody respond,
Cause I am not available on this time,
I fled from continent,
I fled from country,
I fled from city,
I fled from home,
I fled from the whole human’s creation, which become strenuous enough to rule the human kind,
I fled into the land of no region and border.
I passed through the surface.
I penetrated into unknown place.
Where am I, now?
Nobody knows, I do not know either.
I am here, I am not available there.
نفر اول)
من به خطوط گردنش نگاه می کردم و او نمی دانم به کجا نگاه نمی کرد، من به چشمشانش نگاه نمی کردم.
نفر دوم)
وقتی شما رفتین، من فهمیدم که رفتن یعنی چی،
این جا "کشور آخرین" هاست،
این جا خیلی سرد است، شما با کلی لباس گرم از این جا رفتین،
همه چیز باید از اول شروع بشود،
ما روی پوسته، دور هم جمع شدیم، خندیدیم و رقصیدیم و سر وصدا کردیم،
دلتنگی مان تو هسته مخفی ماند،
دلتنگی مان را قبول کردیم و تو هسته نگاه داشتیم،
به پوسته اینقدر توجه کردیم تا هسته از مرکزیت خارج شد،
پوسته بزرگ و بزرگ تر شد، هسته کوچک و چگال تر شد.
نفر سوم)
خنده بر هر درد بی درمان دواست،
من دنبال ترک دیوار می گشتم. این دیوار که تازه نقاشی شده بود، دریغ از یک خط باریک.
توی لعنتی با صدا یکنواختت، هیچی را نمی رسانی، به جز یه چیز.
من منتظرم تا با همان صدای یکنواختت خداحافظی کنی،
اما صدای یکنواختت با سکوت های طولانی همراهه.
نفر چهارم)
من نمی روم فرودگاه،
چون تو فرودگاه نمی شود همه چیزو به رقص و خنده برگزار کرد.
این جا "کشور آخرین ها" است.
تو فرودگاه برای تغییر ضریب شکست عدسی چشمتان، لازم نیست قهقهه بزنید.
فرودگاه جمع بندی تمام وقایعی است که تا حالا رخ داده است.
نفر پنجم)
من معمولا ترجیح می دهم دل تنگی ام را حفظ کنم. یعنی (تئوریکالی) دلم نمی خواهد بعد از یه مدت طولانی یکی رو برای لحظاتی کوتاه ببینم. این گونه دیدار مجدد ها نه تنها دل تنگی من را از بین نمی برد بلکه مضاعف اش می کند. حالا بازم هر طور که راحتین.
نفر ششم)
هیچی دیگه، برای امشب کافیه فعلا.
شما به زبان ایتالیایی بخونید و من به رقص اسپانیایی نگاه می کنم.
حرکت تند پاها، پشت صاف، گردن برافراشته، سر رو به بالا و نگاه پرغرور
و آن کسی که من دوستش دارم با یک دختر اسپانیایی روهم ریخته.
دختر به رنگ پرتقال بود و من به رنگ هندوانه،
هندوانه بنفش.
دختر اسپانیایی بستنی وانیلی سفارش داده بود که توش پر از خرده های کاکائوِ و رووش پر از پره های توت فرنگی بود.
ربط توت فرنگی و خرده های کاکائو با بستنی وانیلی منو حسابی گیج کرده.
من به رقص اسپانیایی نگاه می کردم و به پیچیده گی زبان روسی فکر می کردم و به نظرم می آمد که تم زبان ایتالیایی موقع حرف زدن با موقع آواز خوندن خیلی فرق دارد.
آره، درست همین موقع بود که آن کسی که من دوستش دارم با یک دختر اسپانیایی روهم ریخت.